loading...
فیس جوکس| پورتال جامع شامل خبر،سرگرمی،روانشناسی،زناشویی،مد،دکراسیون،آشپزی،پزشکی،رمان
admin بازدید : 1707 چهارشنبه 1392/11/09 نظرات (0)
نوشته ي( ساره)chrysalis کاربر انجمن نودهشتيا

جلد اول
خلاصه ::: داستان درباره پسري هست که تحت شرايطي مجبور ميشه با چند تا دختر ازدواج کنه در حاليکه فقط يکي از اونها رو واقعا دوست داره!..نخوندمش نميدونم خوبه يانه پس هرکس خوند بيادنظر بده…..
مقدمه::
همه آرزويم اين بود که پيدايت کنم…
پيدايت هم کردم, اما چه دير…
حالا….
ميخواهم بگويم که تو , شايد که نه …!
حتما ! سهم من بودي …
بخشي ازآن نيمه گم شده ام, که در فصل سوم زندگي جلوه گر شدي!
در ميان خش خش روح زير پا افتاده ام و سوز سرماي نگاهم.
چه خوب دوام آوردي عشق من!
راستي من تو را پيدا کردم يا تو مرا ؟
نه نگو…
بگذار خودم جواب دهم….!
.
.
-فرقي هم دارد؟!


برای دانلود رمان همه زنهای من به ادامه مطلب بروید

admin بازدید : 917 سه شنبه 1392/11/08 نظرات (0)

نوشته هميشه بهارکاربرنودهشتيا

خلاصه داستان:دختري از دنياي آزادي،بدون هيچ پايبندي به اصول و احکام ديني،بي قيد و بند از هرگونه قانون،در خانواده اي که شايد خدا رو از زندگيشون عملاًوعلناً حذف کردن…
پسري با دنيايي کاملا متفاوت،پايبند به تمام واجبات و احکام دين و شرع،زندگي اي که فقط و فقط با قانون و برنامه ريزي پيش مي رود،در خانواده اي که شايد علناً خدا در زنگيشون زياد حضورداشته باشه ولي عملاً همش ريا و تظاهر باشه…
داستان از آنجائي جالب مي شود که همين دختر و پسر قصه ما با دنياهاي متفاوت خودشون قراره چجوري به يک ازدواج به سبک اجباري تن دهند؟؟؟؟؟!!!!!!!!!…پايان خوش


_توجه:تمامي اسامي به کاربرده شده تصادفي بوده و هرگونه تشابه اسمي بدون نيت قبلي است.
تمامي اعتقادات شخصيت هاي داستان باورهاي نويسنده است و هيچ گونه توهيني به اعتقادات مختلف مردم نيست.

اززبان نويسنده رمان»از دوست گلم بهارک ???? بابت مقدمه کمال تشکر رو دارم.

مقدمه:
من و تو …
مني که از زمينم و تويي که از آسماني…
با دنيايي تفاوت و فاصله ميانمان…
ميان من و تو…
ميان عقايد من و فرهنگ تو…
قرار است نقطه ي مشترکي بيابيم…
براي باهم زندگي کردن…
زندگي که با تمام زندگي هاي ديگر فرق مي کند…
زندگي اي که بوي اجبار مي دهد…بوي تحميل…
تو به من بگو؟
من کنار بيايم يا تو؟
مني که از تو دورم…
مني که دنيايم با تو هيچ نقطه ي مشترکي ندارد و نداشته است!
چگونه با تو شريک شوم؟

يک ازدواج اجباري را؟

 

 

 

برای دانلود رمان به سبک اجباری  به ادامه مطلب بروید

admin بازدید : 1911 سه شنبه 1392/11/08 نظرات (0)

خلاصه:دختري به نام سودا که تو يه تصادف با پسري به نام پارسا اشنا ميشه تصميم ميگيره تو شرکتش کار کنه از قضا روابط خانوادگي ميشه و پدراشون هم با هم مشغول تجارت ميشن ولي متاسفانه پدر مادر سودا در يک تصادف هر دو فوت ميشن و خانواده پارسا تصميم ميگرن که سودا با اونا زندگي کنه اما سودا قبول نميکنه

و اتفاقات بعد از اون که زحمت خوندنش با خودتونه … پايان خوش

سِودا تلفظش (sevda) يه اسم ترکي هستش که معنيش ميشه ( عشق ):-?-??-:

نوع نگارش:عاشقانه-درام از زبون دختر داستان

پ.ن : اين داستان همخونه اي نيست !!!!!!!!!!!!

………..

خنکاي يک عصر بهاري …

کنار شاه بوته ياسي وحشي …

ميزي که کاسه اي پُر از پولکي زعفراني دارد

و دو فنجان چاي داغ را خيال خواهم کرد …

لطفا به خيالم بيا !

 

 

برای دانلود رمان خانم رئیس به ادامه مطلب بروید

 

admin بازدید : 968 دوشنبه 1392/11/07 نظرات (0)

نوشتهA.saharکاربرنودهشتيا

نويسنده رمان هاي» دانلودرمان هردوباختيم… رمان درنهايت…عشق

داستان يه فضاي پليسي داره… پس اگه طرف دار رمان هاي پليسي هستين حتما اين داستانو دنبال کنين.
اخرش هم که حتما خوب تموم مي شه…
داستان از زبون چند شخصيت بيان مي شه.. و اول شخصه!
خلاصه داستان:
مرسانا براي پيدا کردن سگ دختر خالش مجبور مي شه بره تو جنگل.. جاي پيدا کردن سگ خودش گم مي شه. به گروهي بر مي خوره که مي بينه داره يه دختر رو اذيت مي کنن. مي خواد به پليس خبر بده که يکي مانعش مي شه. رامتين کسي بود که نمي خواد اون به پليس زنگ بزنه… اما چرا؟؟؟؟ چي مي شه که مرسانا وارد يه جريان دور از تصورش مي شه؟!

مقدمه
قلبم حسابي سوت و کوره…
نه رفتي…
نه آمدي…
خودمم… فقط خودم… تنهاي تنها!
کسي هم بخواد نزديکم بشه مانع مي شم…
چون ميدونم نزديک شدنشون فقط دو دليل داره…
يا از روي ترحمه.. يا به خاطر مال و اموالم!
واسه همين دور قلبم مانع کشيدم…
اسمشو گذاشتم.. حصار تنهايي قلبم !!

 

 

برای دانلود رمان حصار تنهایی قلبم به ادامه مطلب بروید

 

 

 

admin بازدید : 891 شنبه 1392/11/05 نظرات (0)

برای دانلود رمان سوخته دامانم به ادامه مطلب بروید

 

نوشته moon shine کاربر انجمن نودهشتیا

خلاصه ..
سمن چند ساله که با کلی عشق ومحبت دو طرفه با قادر ازدواج کرده ولی خدا صلاح ندونسته تا حالا بچه دار بشه ..همه بهش انگ میچسبونن که نازاست که بچه اش نمیشه ..سمن دلش پر از غصه است ..
مخصوصا طایفه ی شوهرش بهش زخم زبون میزنن وازارش میدن …تا اینکه یه روزبعد از چهارسال وقتی قادر نیست ..مادرشوهرش..سمن رو از خونه وکاشونه اش بیرونش میکنه… اون هم به جرم نداشتن بچه …اون هم به خاطر صلاح ومصلحت خدا …
سمنِ اواره ..سمن ِبیچاره …راهش میوفته به درخونه ی زینال ..پسرعموی سخت گیرش ..مرد سوخته دراتش گذشته …مردی که با صورت نیم سوخته وپوست چروکیده ی دستهاش …غاصبیِ برای زنهای اطرافش …تلخ وسخت ..تند وبی رحم …
دقیقا تو همین روزهاست که قضا وقدر خدا عوض میشه …نطفه ی شکل گرفته در بطن سمن بارور شده و سمن داره مادر میشه …
ولی حالا باید دید ایا مرد بددهن وشکاکی مثل قادر شوهر سمن حاضر به قبول این بچه هست ؟…یا این بچه به جرم نکرده ..به گناه نشده… مهر هر.زه به پیشونیش میخوره وطرد میشه … پایان خوش

یه وقتهایی دلت پرمیشه از غصه وهیچ جوری خالی نمیشه …
یه وقتهایی سینه ات بدجوری میسوزه وبا هیچ ضمادی مرهم نمیشه …
یه وقتهایی گلوت پراز فریاد وبغضِ و…نفسی برای گریه نیست ..
یه وقتهایی نزدیک ترین کَسِت ..میشه دشمنت ودورترین ادمها میشن نزدیک تر از خودی …
تو این وقتهاست که دلت میخواد یه اغوش…. فقط یه اغوش از میون تموم اغوش های دنیا که مال تو نیست ..پیدا بشه تا درکت کنه ..
تا اندکی.. شاید هم ذره ای دردت رو بفهمه وبهت یاد اوری کنه که تنها نیستی
تو این لحظه ها دیگه مهم نیست که اون شخص زشته یا زیبا …پریچهر یا ابلیس …تو فقط هم دردیش رو میخوای ..
گوش های شنواش رو …دل مهربونش رو …شونه های محکمش رو ..شاید هم محبت در سینه اش رو...

admin بازدید : 2894 شنبه 1392/10/21 نظرات (1)

خلاصه داستان: رمان داستان دختری است به  اسم نازنین که بعد از سالها همراه پدرش به بهانه دیدار عمو و سال نو به ابران بر می گرده… پدرش که یکی از بزرگ ترین کارخونه دارهاست، برای حفظ سرمایه و کارخونه اش تصمیم می گیره که دخترش با برادرزاده اش بابک ازدواج کنه… نازنین که دختری سرزنده و شیطونه سعی می کنه زیر بار این خواسته نره. اما وقتی با تصمیم قاطع پدر مواجعه می شه، تصمیم می گیره هر طور شده تن به این ازدواج نده و زمانی که می بینه پدرش برای انجام کارهاش دوباره ایرانو ترک می خواد کنه از فرصت استفاده می کنه و در یکی ازاین روزا… وقتی که برای انجام ازمایش همراه بابک به بیمارستان می ره،  با پنهان شدن توی صندوق عقب ماشین یکی از پزشکان بیمارستان از دست بابک و خانواده عموش فرار می کنه… بدون اینکه بدونه این ماشین قراره مسیر زندگیشو کلی تغییر بده…

 


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در مورد قالب جدید سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1128
  • کل نظرات : 50
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 103
  • آی پی امروز : 72
  • آی پی دیروز : 179
  • بازدید امروز : 245
  • باردید دیروز : 317
  • گوگل امروز : 21
  • گوگل دیروز : 100
  • بازدید هفته : 1,624
  • بازدید ماه : 6,741
  • بازدید سال : 62,338
  • بازدید کلی : 4,078,264