نوشته هميشه بهارکاربرنودهشتيا
خلاصه داستان:دختري از دنياي آزادي،بدون هيچ پايبندي به اصول و احکام ديني،بي قيد و بند از هرگونه قانون،در خانواده اي که شايد خدا رو از زندگيشون عملاًوعلناً حذف کردن…
پسري با دنيايي کاملا متفاوت،پايبند به تمام واجبات و احکام دين و شرع،زندگي اي که فقط و فقط با قانون و برنامه ريزي پيش مي رود،در خانواده اي که شايد علناً خدا در زنگيشون زياد حضورداشته باشه ولي عملاً همش ريا و تظاهر باشه…
داستان از آنجائي جالب مي شود که همين دختر و پسر قصه ما با دنياهاي متفاوت خودشون قراره چجوري به يک ازدواج به سبک اجباري تن دهند؟؟؟؟؟!!!!!!!!!…پايان خوش
_توجه:تمامي اسامي به کاربرده شده تصادفي بوده و هرگونه تشابه اسمي بدون نيت قبلي است.
تمامي اعتقادات شخصيت هاي داستان باورهاي نويسنده است و هيچ گونه توهيني به اعتقادات مختلف مردم نيست.
اززبان نويسنده رمان»از دوست گلم بهارک ???? بابت مقدمه کمال تشکر رو دارم.
مقدمه:
من و تو …
مني که از زمينم و تويي که از آسماني…
با دنيايي تفاوت و فاصله ميانمان…
ميان من و تو…
ميان عقايد من و فرهنگ تو…
قرار است نقطه ي مشترکي بيابيم…
براي باهم زندگي کردن…
زندگي که با تمام زندگي هاي ديگر فرق مي کند…
زندگي اي که بوي اجبار مي دهد…بوي تحميل…
تو به من بگو؟
من کنار بيايم يا تو؟
مني که از تو دورم…
مني که دنيايم با تو هيچ نقطه ي مشترکي ندارد و نداشته است!
چگونه با تو شريک شوم؟
يک ازدواج اجباري را؟
برای دانلود رمان به سبک اجباری به ادامه مطلب بروید