loading...
فیس جوکس| پورتال جامع شامل خبر،سرگرمی،روانشناسی،زناشویی،مد،دکراسیون،آشپزی،پزشکی،رمان
admin بازدید : 5981 چهارشنبه 1392/11/09 نظرات (0)

رمان عشق به توان 6قسمت 15

 

 

شقایق:

 

 با صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم و دست از فکر کردن راجع به مامانم و دایی برداشتم و رفتم بیرون که با دیدن صورت بر افروخته اتردین رفتم پیش میشا و در اتاقشو باز کردم و گفتم:
ـ باز با این شوهرت چی کار کردی؟!
میشا تمام ماجرارو بهم گفت و من با عصبانیت بهش زل زدم و گفتم:
ـ نه خدایی خوشت میاد هی اینو عصبانی کنی؟! چه چیزی به تو میرسه اخه دختر!
میشا: به خدا عمدی نبود! از دهنم پرید!
من: بیخیال حالا کاریه که شده فعلا دور و برش نپلک باشه؟
میشا بی حوصله فقط سرش رو تکون داد و باز رفت تو فکر.... منم رفتم تو اتاقم و یکم رو تخت دراز کشیدم... این چندروزه خیلی دلم هوای مامانمو کرده بود اما میترسیدم باهاش رو به رو بشم... شاید اشکان یه چیزایی تو گوشش خونده باشه... از این پسر بعید نیست!
تو فکرای خودم غرق بودم که میلاد اروم اومد تو و کنارم رو تخت دراز کشید... اونم بدون هیچ حرفی به سقف خیره بود... انگار میخواست فکرای سیاهش رو توی سفیدی سقف غرق کنه تا از شرشون خلاص شه... با لبخند به سقف نگاه کردم و به میلاد گفتم:
ـ به چی فکر میکنی؟
میلاد دست از نگاه کردن به سقف برداشت و گفت:
ـ به خودم و خودت.... من حال این اشکانو میگیرم!
با خنده گفتم:
ـ حالا به چیا فکر میکردی راجع به خودم و خودت؟!
میلاد دستم رو تو دستش گرفت و بوسه ای روی اون زد و گفت:
ـ به اینکه یه روزی بابا میشم!!!
با خنده گفتم:
ـ جان؟؟؟؟؟؟؟!
میلاد: اینقدر عجیبه؟!
من: نه ولی خب... حالا اسم بچمون رو چی بذاریم؟!
میلاد: من از دختر اسم ساغر رو دوس دارم... از پسرم پارسا....
من: ساغر و پارسا که به هم نمیان!
میلاد: مگه حتما باید بیان؟!
من: خب نه!!!
میلاد: فکر کن بچمون خیلی خوشگل میشه ها!
من: آره البته اگه به من بره خیلی خوشگل میشه!
میلاد یه ابروش رو بالا انداخت و گفت:
ـ دستت درد نکنه واقعا!
من: خواهش میکنم!
میلاد: شقایق.....
من: بله؟
میلاد: خیلی دوستت دارم....
میخواستم یکم اذیتش کنم... هیچی نگفتم که گفت:
ـ تو چی؟
من: نمیدونم باید فکر کنم....
میلاد: خیلی نامردی!
و غلتی زد و پشتش رو کرد به من.....
با لبخند بغلش کردم و گفتم:
ـ شوخی کردم میلاد .... منم دوستت دارم....
میلاد بغلم کرد و گفت:
ـ میدونم!
من: ایشش خود شیفته!

 *************************************
سر میز شام نگاهم به میشا و اتردین بود که عین برج زهرمار بودن! سامیار هم که فکر نکنم خودش چیزی از طعم غذا فهمیده باشه همش به نفس میرسید....اتردین همش تو فکر بود و اخماش تو هم گره خورده بود و با حرفای من و نفس هم باز نمیشد که نمیشد..... میشا هم هراز گاهی لبخندی به بحثای ما میزد اما بیشتر حواسش جای دیگه ای بود...... شونه ای بالا انداختم و بیخیال مشغول خوردن
شدم
*************************************
لباس خواب نازکی برداشتم و پوشیدم و بعد از مسواک زدن اومدم رو تخت و کنار میلاد خوابیدم..... بعد چند دقیقه میلاد بغلم کرد و من بدون حرفی سرم رو روسینه اش گذاشتم خوابیدم......

 نفس
سرمو رو سينه ي ساميار جابه جا كردم به حركت دستم كه مثل خط راست از زير گلوش تا روي شكمش ميكشيدم ادامه دادم خب حالا كه اون درمورد فرانك حرف نميزد خودم بايد يكم هولش بدم تن صدامو اوردم پايين اسمشو يكم كشيدم
من-ساميار
همونطور كه موهامو دور انگشتش ميپيچوند گفت
ساميار-به فدات
حركت دستمو وسط سينه اش متوقف كردم
من-خدا نكنه يه چيزي بگم
ساميار-شما دوتا چيز بگو
پيش خودم گفتم حركت اول
من-تو چرا بعضي وقتا دير ميومدي خونه
دستش روي موهام ايست كرد ولي خيلي كوتاه دوباره مشغول شد و در همون حال كه با موهام بازي ميكرد گفت
ساميار-ميشه جواب سوالاتو بعد اينكه كل سوالات تموم شد بدم؟
جمله اش بيشتر عمري بود تا سوالي پس هيچي نگفتم
حركت دوم
من-چرا حس ميكنم بعضي وقتا بوي عطر زنونه ميدي (اوايل متوجه نميشدم يعني واقعا بو نميداد ولي بعد قراري كه با فرانك داشتم هروقت ساميار دير ميومد بوي ادكلن شيرين يه زن ميومد اوايل بهش بي توجه بودم ولي الان...)
چند ثانيه هيچي نگفت بعدش تركيد از خنده دستمو روي شكمش مشت كردمو اروم كوبوندم روش
من-كوفت جواب بده بينم
وقتي ديدم جواب نميده نيم خيز شدم روش با اينكارم تموم موهام ريخت تو صورتش صداي خندش قطع شد يه نفس عميق تو موهام كشيدو گفت
ساميار-نفس موهات چقدر بوي خوبي ميده يه بوي خاصي ميده
من-اقاي عقل كل حموم بودم بوي شامپو ميده
سرشو اورد نزديكو با لحن شيطوني گفت
ساميار-اونم چه حمومي خدا دوباره نصيب منه
خندم گرفت اين چقدر بي حيا شده بود با دستم پيشونيشو هل دادم عقبو با خنده گفتم
من-هيز چشم چرون فرصت طلب
شونه هامو گرفت منو خابوند رو تخت تا اومدم بلند بشم خيمه زد روم سرشو چسبوند به گوشمو لاله گوشمو يه گاز كوچولو گرفت موهاي نداشته روي بدنم سيخ شدن در گوشم گفت
ساميار- من من بدبخت كجا چشم چرونم كجام هيزه اخه من غير خانوممم كي رو بايد ببينم
واقعا راست ميگفت اگه اتردين يا ميلاد براي حسادت شقايقو ميشا با دختري گرم گرفته بودن اين ساميار نگرفته بود
من-عاشق اين بچه مثبتيت شدم كه كلا نور بالا ميزنه
دوباره شيطون شد
ساميار-نه ديگه دراون حدم مثبت نيستم
 

نفس

يه اخم الكي كردمو گفتم
من-چشمم روشن حرفاي جديد ميشنوم فردا كه رفتي بيمارستان با ميشا اينا ميگرديم نامه هاي دختر همسايتونو كه عشق اولت بودو پيدا ميكنيم گوشيتم فعلا دست من ميمونه
با همون لحن شيطونش گفت
ساميار-نه ديگه اشتباه كردي عشق اولم تو پنج سالگي بود
من-به به خانوم كي بودن
ساميار-مربي مهدمون بود
يكم نگاش كردم براي اينكه نخندم لبمو دندون گرفتم سرشو اورد جلو چند ميليمتر مونده به لبام يه صدايي از حياط اومد ساميار سريع بلند شد رفت لب پنجره منم پتو رو كشيدم رومو مخالف جهتش خوابيدم يه لحظه فكر كردم بحثمون اول سر چي بود؟
ساميار-گربه بود
من-شب بخير سامي
سامياراومد رو تخت هر چي صدام كرد جواب ندادم مي خواستم يكم اذيتش كنم
ساميار-لعنت به اين شانس نگا كنا
لحنشو يكم مظلوم كرد
ساميار-حالا من كيو تو بقلم بگيرم
من-معلم مهدتو عزيزم
ساميار-نفس بيداري اذيت ميكني
من-سامي خستم شب بخير
سامي-لاقر شب بخيرتو درست حسابي بگو
من-تو مگه جواب سوالامو دادي
ساميار-نفس به خدا الان وقتش نيست ميگم بهت ديگه
با ترش رويي گفتم
من-پس كي وقتشه ساميار داري مشكوك ميزني
اروم اومد بغلم كردو سرمو بوسيد لعنتي نزديكم ميشد همه چي رو يادم ميرفت زمان پيشش معني نداشت چه برسه به فرانك
ساميار-درموردش حرف ميزنيم قول ميدم اصلا همين فردا باشه
چيزي نگفتمو سعي كردم بخوابم
صبح با صداي زنگ گوشي ساميار بلند شدم خودش كه غش خواب بود دستشو از دورم باز كردم يه غلت زد تلفونو جواب دادم
من-بله
با شنيدن صدا سنگ كوپ كردم
فرانك-ساميار سامي عزيزم چرا جواي نميدي
من-شما(مي خواستم مطمئن شم خودشه)
فرانك- ا نفس تويي فرانكم
قطع كردم ساعتو نگا كردم حدود11 بود پلكامو رو هم فشار دادمو يه نفس عميق كشيدم كافي نبود يكي ديگه بازم كافي نبود منفجر شدم
من-ساميار
بيچاره يهو مثل شوك زده ها از خواب پريد دلم به حالش سوخت با اينكه سرش داد زدم ولي مثل هميشه جوابمو داد
ساميار-جانم جان ساميار چيزي شده؟
با همون تن صداي بلند گفتم
من-چي ميخواستي بشه اين زنيكه كيه اين وقت زنگ ميزنه ساميار جان ساميار جان ميكنه تازه اسمشم فرانكه خانومه (صدامو بلند تر كردم ) هان ساميار حرف بزن تا ديوونه تر از اين نشدم
دستاشو اورد تا بازومو بگيره و ارومم كنه
من-دست به من زدي نزدي ها من توضيح ميخوام اونم همين حالا
ميترسيدم دستش بهم بخوره دوباره همه چي يادم بره
ساميار-باشه باشه برات توضيخ ميدم عزيزم اخه تو چرا اينجوري ميكني؟
من-پس چجوري كنم يه زن زني كه اسمش برام خيلي اشناست زنگ زده به شوهرم
ساميار-خودت ميگي شوهرم نه شوهر اون به من اعتماد نداري؟
من-دارم ولي حرفايي كه اين خانوم ميزنه مال الان نيست مال چند وقت پيشه كه تهديدم كرد از زندگي ساميارو من برو بيرون
انگار ساميارم قاطي كرده بود
ساميار-غلط كرد گفت خيلي بيجا كرد گفت گنده تر از دهنش حرف زده چرا به من نگفتي اخه
من-بهت صد دفعه فرصت توضيح دادم گفتي نه نگفتي ديگه ميخواستم از زبون خودت بشنوم ميفهمي از زبون خودت
ديگه داشتم ميلرزيدم
ساميار-قول ميدم نفس قول كه همين امشب برات تعريف كنم فقط به من اعتماد داشته باش باشه
من-همين الان ميخوام بشنوم
يه نفس عميق كشيد
ساميار-فرانك هموني هست كه حدس زدي پيدا شده با دخترش ولي اونقدر عض شده كه لحظه اول كه ديدمش نشناختمش بچه رو هم نميخواد
من-بقيه اش
ساميار-بقيه اش باشه واسه ي شب الان بگم بايد چند ساعت اين تو بموني اين ميشا هم تيكه پرونياش شروع ميشه
تا حدي اروم شده بودم
من-شما دوتا چه پدر كشتگي باهم داريد اخه
ساميار-بحث پدر كشتگي رو ول كن منو بچسب كه معده درد گرفتم از گشنگي
من-از بس ديشب هرچي گفتم من خوبم خودم غذامو ميخورم گوش ندادي نفهميدي چي خوردي
ساميار-يه خانوم كه بيشتر نداريم
من-اا نه تورو خدا داشته باش
ساميار-پشت دستمو داغ كرد همون يدونه اشم ديوونگي بود گرفتم

میشا:

 صبح بانورافتابی که میخوردتوصورتم بیدارشدم.یک کش وقوسی به بدنم دادم وبلندشدم رفتم دست وصورتمو شستم اومدم بیرون..اتردین هنوزخواب بود..شیطونه میگفت برم بزنم سیستمشو بیارم پایینا..بیخیال پاشدم رفتم صبحونه بخورم.طبق معمول میلادوشقی داشتن صبحونه میخوردن
من:باباچه خبره شماهمیه اولید؟
میلاد:اول سلام دوم کلام..
من:علیک..
میلاد:چیه اعصاب نداری؟
من:هیچی..
میلاد:اقاجون توچراانقدراین داداشه منو اذییت میکنی؟بخداگناه داره نکن این کارارو..
من:من باهاش کاری ندارم بعدم ازاین به بعد میخوام یک حالی ازش بگیرم که واسه من قلدوربازی درنیاره و...
دیدم میلاد باابرو داره میگه نه نه که برگشتم دیدم دکی زبل خان اینجاس که دست به سینه وایسادوگفت..
اتردین:خب میگفتی؟
من:به شمایادندادن سلام بدید؟
اتردین:به شماچی به شمایادندادن به بزرگترت بایدسلام کنی..
من:بزرگی به قدوقواره نیست به اینجاس..
بادستم به مغزم اشاره کردم..که خندیدوگفت:از اون لحاظ بازم من بزرگترم...
من:ارزوبرجوانان عیب نیست..بعدم بدون حرف شروع کردم به صبحونه خوردن.یعنی صبحونه کوفتم شدا همه اش سنگینیه نگاه این اتردینو روخودم حس میکردم.فکرکنم داشت نقشه قتلمو میکشید!!!
داشتم چای میخوردم که گوشیه اتردین زنگ خوردبادیدن صفحه گوشیش یک لبخندزدو برداشت:جانم؟
-............................
اتردین:سلام عزیزم..صبح توهم به خیر...
بااین حرفش چایی پریدگلوم.یعنی اتردین داره بایک زن حرف میزنه؟نه خداجونم.طاقتشو ندارم.نگاه میلادروی اتردین بودکه داشت حرف میزد ولی من هیچی ازحرفاش نمیشنیدم.نگاه نگران شقی هم روی من.بدون توجه به این چیزا پاشدم رفتم دم دراتاق سامی ونفس درزدم.
سامی:بله؟
من:سامی میشام میشه بیام تو..
صداش که باتعجب گفت بیاتو اومد..حقم داشت چون همیشه مثل گاو میپریدم تو..
رفتم تو که دیدم نفس ازدستشویی اومدبیرون.روبه سامی گفتم:
-سامی میشه منو نفس باهم بریم بیرون یک دوربزنیم؟البته باماشین تو.
سامی:باشه مشکلی نیست.بعدم سویچوپرت کردسمتم که توهواگرفتمش
سامی:بروحاضرشوالان نفسم میاد..
من:مرسی..
رفتم تواتاق یک تیپه درهم زدم اومدبیرون.نفس اومدسمتم.
نفس:میشایی چیزی شده..
من:نه بریم توراه بهت میگم..
باهم رفتیم پایین داشتیم ازجلوی اشپزخونه ردمیشدم که اتردین گفت:
اتردین:چی شدخانوم سوسکه شالو کلاه کرده؟
امپرچسبوندم رفتم دقیقا روبه روش وایسادم دستموبردم بالایکدونه خوابودنم توگوشش وگفتم:دفعه ی اخری باشه که به من توهین میکنی.شایدسوسک باشم ولی اگه دفعه ی دیگه بهم تیکه بندازی قسم میخورم همین سوسکه بشه کابوسه شبات..
یک قطره اشک مزاحم ازچشمم چکیدپایین که با پشت دستم پاکش کردمو ازجلوی اتردین که هنوزمات به من بودردشدم..ازکنارنفسم به سرعت ردشدمو ازدرزدم بیرون درم محکم کوبیدم به هم..صدای نفس میاومد ولی من توجه ای نمیکردم فقط میخواستم تنهاباشم..ازخونه که خارج شدم به اشکام اجازه ی ریختن دادم..گریه میکردمو به تمام دنیابدبیراه میگفتم...گوشیم زنگ خورداتردین بود ریجکت کردمو به راهم ادامه دادم...

 به خودم که اومدم هواکمکم داشت تاریک میشدبه ساعتم نگاه کردم 7بود!!من تاالان دارم بیرون برای چی میگردم؟نوک انگشتام سرشده بودصورتم یخ بسته بود..همون راهی که اومدموبرگشتم.....
ساعت9بودکه رسیدم خونه همه داشتن tv میدیدن..باصدای بسته شدن درهمه به طرفم برگشتن..شقی ازجاش بلندشداومدکنارم منو بغلش گرفتو گفت:میشادیوونه کجابودی؟چراگوشیتوجواب نمیدی؟
من:شقایق خسته ام.میرم تواتاقم بخوابم..فعلا.
شقی:بروعزیزم اگه چیزی خواستی صدام کن..
مستقیم رفتم زیرپتو..نفهمیدم کی خوابم برد..
****************************************
نصفه شب باکابوسی که دیدم ازخواب پریدم ویک جیغ کشیدم که اتردین ازجاش پریداومد سمتم..
اتردین:چته میشاچراجیغ میزنی؟
فقط نفس نفس میزدمو صورتم خیس بود یکهو اتردین بغلم کردوگفت:
اتردین:چیه خانومی کابوس دیدی؟اروم باش من اینجام
سرموگذاشتم روسینه اشو شروع کردم به گریه کردن.الان فقط به گرمای اغوشش نیازداشتم به این که بدونم کنارمه..یکم که اروم شدم سرموازسینه اش جداکردم که یک نگاه بهم کردوگفت:
اتردین:بابت امروزببخشید.نمیخواستم ناراحتت کنم...
بعدم گونه امو بوسیدوخوابوندتم روتخت پتورو کشیدروم.اومدبره که دستشو گرفتم که برگشت نگاهم کرد واقعا میترسیدم ازتنهایی.گفتم
من:می..میشه پیشم بخوابی؟میترسم..
لبخندی زدوگفت:ازچی میترسی؟
من:ازتنهایی..خواهش میکنم..
انقدراین حرفومظلومانه گفتم که خودمم دلم برای خودم سوخت..
پتو روکشیدکنارکنارم خوابیدودستشو دورکمرم حلقه کردو منو کشیدسمت خودشو زیرگوشم اروم گفت:حالااروم چشماتوببندوبخواب من پیشتم نترس..
من:مرسی..ببخشیدکه اویزون...
انگشتشوگذاشت رولبموگفت:هیسسس.هیچ حرفی نزن فقط بخواب..
سرموگذاشتم روسینه اشوبه صدای اروم قلبش گوش دادم.برای یک لحظه به نفس حسودیم شدکه به راحتی بغل سامی میخوابه ولی من بایدبرای خوابیدن بغل اتردین یک بهونه داشته باشم...ازتنهاچیزی که میترسیدم این بودکه کابوسم حقیقت پیداکنه این که یک روزی اتردین واسه کسه دیگه ای بشه.یادمکالمه ی صبحش افتادم به خاطرهمین اروم گفتم:اتردین؟
اتردین:جانم؟
من:یک سئوال میشه بپرسم؟
اتردین:بپرس.
من:فضولیه ها.
خندیدوگفت:میدونم مگه توجز فضولی کاردیگه ای بلدی..
زدم به سینه اشو گفتم:
من:ا بدنشو دیگه.
اتردین:باشه بگو..
من:اون کی بودداشتی باهاش امروزصبح حرف میزدی؟
خندیدوگفت اتردین:اهان خانوم میخوادبفهمه من دوست دختردارم یانه..
من:ا.بگودیگه..بگوبگوبگو..
اتردین:خب باباباشه..خواهرم بود..
اههه.چی فکرمیکردم چیشد!اصلایادم نبودیک ابجی هم داره..ای بابا خواهرشوهردارشدیم که بختبرشدیم..یکی زدم پس کله ی خودم اخه نه این که الان اتردین اومده خواستگاریت!
دیگه هیچی برام مهم نبودبغل اتردین به نیم ساعت نرسیده خوابم برد...
****************************
صبح باصدای اتردین چشمامو بازکردم..
اتردین:میشانمیخوای پاشی..
سرم خیلی دردمیکرد
من:چرا الان پامیشم..
ازجام بلندشدم که برم دستشویی قدم اولمو که برداشتم یکم چشمام سیاهی رفت قدم دوم وکه بداشتم همه جاسیاه شدوپخش زمین شدم.



 نفس
از صداي افتادن چيزي سريع از اتاق پريدم بيرون
من-خاك عالم چي شده؟
اتردينم كه معلوم بود خيلي هل كرده گفت
اتردين-نميدونم يهو سرش گيج رفت افتاد
بعدش ميشا رو كه توبغلش بود گذاشت رو تخت
ميشا-نفس
زود رفتم كنارش نشستم
من-جانم بگو
ميشا-سرم درد ميكنه
رفتم مانتو شالشو اوردم روي همون شلوار راحتيش تنش كردم
من-اتردين بايد ببريمش دكتر
اتردين-نه نه شما نياييد خودم ميبرمش
من-ولي
ساميار-نفس راست ميگه تنها كجا ميخواي بري
اتردين-تنها راحت ترم
بعدشم مثل نور ميشا رو بغل كرد برد رو كردم سمت ساميار
من-اين يه چيزيش ميشه ها؟
چند ساعت بعدش ميشا و اتردين اومدن ميشا ميگفت دكتر گفته چيز مهمي نيستو يه فشار عصبي بوده ميشا خيلي بيشتر از منو شقايق تحت فشار بود دركش ميكردم بين برزخ بود تا شب ديگه اتفاق خاصي نيوفتاد منم درگير توضيحاي ساميار بودمو گزر زمانو حس نكردم
من-منتظرم
مثل بچه هاي تخس سرتق دستامو زده بودم زير بقلمو روي تخت نشسته بودمو منتظر توضيح ساميار بودم
دستاشو از هم باز كردو گفت
ساميار-بدو بيا بغل عمو برات قصيه شبتو بگه بخوابي
من-نميخوام همينجوري بگو
ساميارم ديگه اصراري نكردو جدي شد
ساميار-گفتي چند ماه پيش ديديش چي بهت گفت
تند تند شروع كردم به تعريف كردن از همون اول و به و براش گفتم
من-خب حالا بگو چه توضيحي داري
يه نفس عميق كشيدو گفت
ساميار-مامانم با ستاره اومده ايران
ضربان قلبم رفت بالا اب دهنمو قورت دادم
من- و؟
ساميار-يه ماهي ميشه اومدن خودم گفتم بيان چون فرانكو چندماه قبل پيدا كرده بودم
من-خب؟
ساميار-ميشه انقدر وسط حرفم نپريو فقط گوش كني
من-بد اخلاق
بدون توجه به حرفم ادامه داد
ساميار-داشتم ميگفتم فرانكو با دختر سانيار پيدا كردم انقدر بدبخت شده بود كه به نون شبش محتاج بود ازم خواست كمكش كنم همون روز به مامانينا هم گفتم اونا هم تا كاراشونو بكنن بيان شد يه ماه پيش بگزريم براي فراكو بردم تهران خونه خودمون برام عجيبه كه از اونجا كوبيده اومده اينجا اين حرفارو بهت بزنه خب ديگه همين چيز ديگه اي هم نيست
وا رفتم يعني چي من هنوزم نفهميدم كجاي اين ماجرا بودم
من-درست حسابي توضيح بده ببينم من اين وسط چيكارم شماره منو از كجا اورده چرا به تو ميگه عزيزم اگه منو بشناسه كه خانواده ي تو هم ميفهمن
ساميار- نترس چيزي نميگه ولي ستاره ميدونه
من-ساميار منو نپيچون منو سياه نكن من خودم ذغال فروشم چرا جواب سوالامو سربالا ميدي بهت گفتم چرا اومده سراغ من شمارمو از كجا اورده اخه؟
ساميار-شماره تو از گوشيم كش رفته
من-سامي همه چي رو ميگي غير از اون اصل كاريه بابا اين دختر چرا اومده سراغ من
ساميار-به خاطر اينكه به خاطر اينكه نفس ولش كن چيز مهمي نيست
من-ميگي يا نه؟بگو ديگه
ساميار-يكي از پسر عموهاي فرانك ازش خاستگاري كرده و خب خب مامانمم گفته دلم نميخواد نوم زير دست اونا بزرگ بشه و و نفس به خدا من اصلا اين كارو نميكنم
من-بگو ساميار ديگه جون به لب شدم پسر
ساميار-گفته ساميار ازش خاستگاري كرده فرانكم جوابش مثبته عموي فرانكم لج كرده گفته بايد يه عروسي بگيريمو چه ميدونم اين حرفو ثابت كنيم منم كه تحت فشارم نفس درك كن به ولاي علي عمرا من با اون عفريته ازدواج كنم حتي سوري
يه لحظه مثل ميت سفيد ميشدم يه لحظه از عصبانيت قرمز يه لحظه داغ بودم مثل اتيش يه لحظه سرد بودم مثل يخ يه لحظه از گوشام دود ميزد بيرون لحظه ديگه دستام شروع ميكرد لرزيدن ساميار حق داشت نميدونم ولي ولي بايد بهم ميگفت قبل قبل اون اتفاقي كه بينمون افتاد بايد ميگفت سعي كردم اروم باشم به غير حودش كسي نبود كه بهش تكيه كنم اصلا نفهميدم كي بغلم كردو من توي اغوش گرمش مثل ي نوزاد خوابم برد

 نفس
شقايق-خب نفس ما ميريم رستوران اتردينم به ساميار گفته كه بياد اونجا يادت نره بري كيكي رو كه براي جشن دونفره تون ترتيب دادي بگيري
من-باشه شما بريد خدافظ
از ديروز براي امروز نقشه مي كشيدم 11 اسفند تولد ساميار ولي با حرفاي ديشبش همه ي ذوقو شوقم خوابيد يه رستوران رزرو كرده بوديم براي تولدش ولي قبل اينكه بره رستوران همون موقعي كه مياد لباس عوض كنه ترتيب يه تولد دونفره رو داده بودم كه بعدش باهم بريم رستوران همه چيز اماده بود ده دقيقه بعد از اينكه بچه ها رفتن منم رفتم كه كيكو بگيرم جلوي شيريني فروشي بودم كه گوشيم زنگ خورد بازم اين شماره نحس
عفت مفت كلامو گذاشتم كنار
من-ببين ديگه به من زنگ نزن ساميار همه چي رو برام تعريف كرد بدبخت كم اوردي چسبيدي به من شايد يه فرجي شد سامي رو ول كردم عمرا ميشنوي عمرا
فرانك-ترمز كن باهم بريم مطمئن باش ساميار بهت دروغ گفته اگه ميخواي بهت ثابت بشه بيا پارك(...)
بعدم قطع كرد زنكيه رواني فرمونو چرخوندم سمت ادرسي كه بهم داده بود جلوي پارك واستادم خب يه نفس عميق اروم نفس اروم ماشينو پارك كردمو شمارشو گرفتم
من-كجا بيام؟
فرانك-قسمتي گه وسايل بازي براي بچه ها گذاشتن
اين بار نوبت من بود كه بدون حرفي قطع كنم هر قدم كه جلو تر ميرفتم لرزش دستم با پاهام بيشتر ميشد از چيزي كه ديدم نزديك بود شاخ دربيارم ساميار دست يه دختر بچه رو گرفته بود فرانكم اونيكي دست بچه رو گرفته بود رو لباي ساميار خنده بود حتي بعضي وقتا اون لبخند تبديل به خنده ي پر سرو صدا ميشد نشست رو به روي دختر فرانكو گفت
ساميار-دختر بابا چطوره؟
خون تو رگام يخ بست فاصله ام باهاشون زياد بود ولي صداشو شنيدم حرف فرانك تو گوشم ميپيچيد دخترمون دختر منو ساميار ساميار بچه ي منو بچه ي خودش ميدونه عشق ديگه نتونستم بيشتر بمونم رفتم تو ماشين با خودم ميگفتم اروم باش نفس اروم برو كيكو كه اين زنيكه نزاشت بگيري بگيرو برو خونه ساميار برات توضيح داره قوي باش بعد گرفتن شيريني رفتيم خونه ماشين ساميار پارك بود جلوي در سعي كردم لبخند بزنم از پله ها رفتم طبقه ي بالا جعبه كيكو دراوردم شمعارو گذاشتم روش و در باز كردمو بلند گفتم
من-سوپريز
ولي از چيزي كه ميديدم خودم سوپريز شدم
من-فرا فرانك تو اين جا چيكار ميكني
زل زدم به صورت ساميار
ساميار-توضيح ميدم نفس
كيك از دستم افتاد تازه داشتم ميفهميدم چه كلكي خوردم بدون توجه به ساميار كه پشت سر هم صدام ميكر با تمام سعت رفتم سمت ماشينو سوار شدم جاي من ديگه اينجا نبود ساميار بازيم دادي به خواستت رسيدي بهت مثل يه اشغال بازيم دادي واقعا هنر پيشه ي خوبي هستي ازت ازت بدبختي اينجا بود كه هنوزم ديوونه اش بودم گوشيم مدام زنگ ميخورد ولي من تمام هواسم پيش اهنگي بود كه از ماشين پخش ميشد چقدر به حالو هوام ميومد
پشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من ساده به همه
ميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمو عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمو دلت يه جاي ديگه بود حس ميكردمو به روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم ميادميگي بزار سياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلابزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه ميگفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيليا واسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسم
ميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم پشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من سادهبه همه ميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمويه عمر آزگاروكنار تو موندمو حيف كه عمرمو تلف ميكردمويه عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمودلت يه جاي ديگه بودحس ميكردموبه روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم مياد ميگي بزارسياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلا بزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه مي گفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيلياواسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسم ميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم
(اهنگ بيخيال مهدي احمدوند حتما گوش كنيد قشنگه)
گوشيمو برداشتم بهترين كار زنگ زدن به بابا بود
من-الو بابا
بابا-جانم نفس بابا
من-بيلتام براي پاريس هنوز اعتبار داره؟


آتردین:

 تورستوران نشسته بودیم منتظرنفس وسامی این میشاهم شیطونیش گل کرده بودهی یامیلادوسرکارمیذاشت یاشقی بدبخت..تقریبایک ساعتی بوداینجابودیم ولی هیچ خبری نشده بود روبه میشاکه داشت باشقی حرف میزد نمیدونم به بیچاره چی میگفت که بیچاره شقی لبوشده بود..
من:میشاجان زنگ بزن ببین نفس چرانمی اد..
باتعجب برگشت نگاهم کردگفت:مگراین که روبه موت بشیم اقامهربون شن..
من:خدانکنه..حالازنگ میزنی یانه..
گوشیشوبرداشت وشماره نفسوگرفت..
میشا:سلام نفسی..
-....................
میشایکهوهول کرد:هی نفس چراگریه میکنی برای سامی اتفاقی افتاده؟
بانگرانی بهش نگاه کردم..
-........................
میشا:نفش چراحرف رایگان (ضرمفت)میزنی؟برای چی نمیاین؟
-.....................
میشانفسشوباصدادادبیرونو گفت:من که ازکارای شماسردرنمیارم..یکروزلیلی مجنونید یکروزم دشمنای خونی...
-...................
میشا:باشه باباخداحافظ...
وباعصبانیت قطع کرد.
من:میشاچیشده؟
میشا:من چه بدونم میگه تولدبهم خورد!!میگم این دوست توچیزخورش کرده واسه همین چیزاست..
خنده ام گرفت کلااین دخترشیطون بود..همین شیطنتشم منو به دام انداخت..
میشا:خب عزیزان به علت نبودعابربانک یاهمون سامی بایددنگاتونو بیاین بالا تاغذابخوریمدوبعدم به سلامت......نامرداچه رستورانی هم اوردن همه ی غذاهاش گرونه..
همه خندیدیم.من گفتم:خب عیبی نداره پول غذاروبنده تقبل میکنم..
میشا:تونمیخواد.پولاتوجمع کن واسه زنوبچه ات..
بعدم خندید...دوستداشتم بهش بگم زن من تویی.ولی اگه اون منودوست نداشته باشه چی؟!اگه بهم بگه عاشق همون سهیل پسرعموشه چی؟
بیخیال شدمو هرکی برای خودش یک غذاسفارش داد.من که ازطعم غذاهیچی نفهمیدم..
******************
ساعت9بودکه رسیدیم خونه.چراغای خونه خاموش بودنه سامی بودنه نفس..میشا اومدبغل دستم باصدای ارومی گفت.
میشا:خب بگردیددنبال سرنخ..قاتل زده کشته جسدوبرداشته برده سربنیست کنه..
خندیدمویکی زدم پس کله اش گفتم:گانگستری فکرمیکنیا..بابادوست من مگه قاتله؟
میشا:ازاین سامی هیچی بعیدنیست...
سری تکون دادمو رفتم تواتاق..میشاهم اومد خواستم برم حموم که اون سریع پریدتوحموم گفت:قربونت من برم بیام بعدتوبرو...
من:ای بابامیشابیابیرون توشش ساعت طول میکشه تابیای بیرون..
میشا:نه به جون اتردین.شش ساعت من بمونم این توکه بخار حموم میگیرتم..
زودمیام..
من:میشابذارمن 5دیقه ای برمو برگردم.افرین..
میشا:من موندم توهمین دیروزحمومبودی چرادوباره داری میری؟
من:چسب شدم.موهامم چرب شده!
میشا:اره ارواح خیکت...چهرتاشیویدداره هی میدو میره حموم..
من:چی گفتی نشنیدم..
میشا:میخواستی بشنوی..
بعدم رفت توحموم..
وای میشاازدست تو..دخترداری چی به روزم میاری؟؟
رفتم روتختم درازکشیدموبه خودم به خودش فکرمیکردم..به این که اخراین بازی چی میشه..

میشا:

 ازحموم که دراومدم اتردین خوابیده بودرفتم سمت کمدم لباس برداشتم رفتم تو دستشویی عوضشون کردم.اومدم اتردینو بیدارکنم که دلم نیومد.همون موقع صدای دراومد رفتم دیدم نفس باچشمای قرزرفت اتاق.باشقی رفتیم تواتاق بیچاره نفسی حال نداشت.
من:نفس عزیزم چت شده؟توکه انقدرخوشحال بودی چی شد؟
نفس:باختم میشا.باختم!!گول خوردم..
من:نفس چی میگی درست حرف بزن ببینم..
نفس برامون همه چیوتعریف کردومن هرلحظه بیشترحالم ازسامی بهم میخورد باخودم میگفتم که نکنه اتردین مثل این بشه؟خدایاکمکم کن..
شقی:خب حالامیخوای چی کارکنی..
نفس:به بابازنگ زدم پرواز فردا ساعت 1.
من:نفس میخوای بری؟
نفس:مگه راه دیگه ای هم دارم..
شقی:بیخیال نفس..
نفس:نه بچه هایخوام برم..
بعدم ماروبغل کردوتوبغل هرکدوممون یکم گریه کردمن که دیگه هق هق میکردم..هرچی بلدبودم نثاراون سامی میکردم که داره دوستموازم میگیره..
*****************************************
ساعت 12بودونفس باهواپیمااول میرفت تهران بعدازاونجا هم دقیقا نمیدونم کجامیرفت..نفس بامنو شقی خداحافظی کردوگفت که بهم ایمیل میده تلفنشو میگه فقط قول گرفت که تهت هیچ شرایطی به سامی چیزی نگم ورفت..
باورم نمیشه نفس ازپیشمون رفته.من بدون اون چیکارکنم؟
***********************
ساعت چندبودنمیدونم باتکونای اتردین بیدارشدم..
اتردین::میشاپاشو..نفس کجارفته؟این سامی دیونه شده.
من:نمیدونم..
اتردین:این نفس تاسامیونکشه ول کن نیست..
بعدم رفت بیرون.من موندم خدااین همه روبرای چی میده به اینا..
تاشب دیگه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد...
ساعت 1بودالان پروازنفسه..خداچراانقدردلم گرفته.مخواستم برم پیش اتردین بخوابم ولی هم روم نمیشدهم بهونه ای نذاشتم..
خلاصه به هربدبختی بودخوابیدم........
**********************
یک هفته ای ازرفتن نفس گذشته بودولی هیچ خبری ازش نشده بود..
ساعت11بودکه ازخواب بیدارشدم واولین کاری که کردم ایمیلموچک کردم ویک ایمیل ازنفس داشتم..کلی خرکیف شدموبازکردمش یک شماره بود.خداروشکراتردین نبود.سریع شماره روگرفتم که صدای نفس توگوشی پیچید..
نفس:hello
من:سلام نفسی منم میشا..
نفس:سلامممممممم میشادلم برات تنگ شده بود.
یکم باهم حرف زدیم چون میخواستم لباسامو عوض کنم گوشیوگذاشتم رواسپیکر..
من:خب چه خبر..
نفس:هیچی یک خبرخوب..
من:چی؟
همون موقع دربازشدوسامی اومدتو!!
نفس:داری خاله میشی دیوونه..من حامله ام..
سامی به من ومن به سامی زل زده بودیم.
من:ن.ن.ن ..ن.ن.نف.ف.ف.فس.س.س
نفس:چیه پس افتادی؟دیوونه داری خاله میشی..
اینوکه گفت سامی منفجرشد.
سامی:نـــــــفــــــــس احمق بگوببینم کدوم گوری رفتی..
نفس که تعجب کرده بودباصدای بغض داری گفت:برات مهمه؟توبروپیش فرانک.لیاقتت همونان..
سامی:نفس گفتم بگوکدوم قبرستونی رفتی؟
نفس:نمیخوام..
سامی قرمزشد:مهم نیست توچی میخوای همه اینه که اون بچه بابامیخواد.اونم منم.بفهم نفهم..
نفس:اره من نفهمم.اره من نفهمم چون اگه نفم نبودم اون غلطوباتونمیکردم..
بعدم قطع کرد..
سامی:میشاشماره اشوبده..
من:شرمنده دوستم اجازه نداده..
سامی:دوستت غلط کرده باتوگفتم شماره اش..
من:منم گفتم نمیدم..
دستشواوردبالاکه دربازشدواتردین اومدتو..
اتردین:سامی داری چه غلطی میکنی؟روزن من دست بلندکردی نکردی..
منم خودموانداختم توبغلش..سامی هم که قرمزشده بودرفت بیرون...
من توشک بودم.نفس وسامیار باهم بودن؟؟!!پس اون روز...وای خدا.
اتردین روی موهام بوسه میزدولی جای هیچ لذتی نداشتم


 نفس

گوشي رو كه قطع كردم هنوز تو شوك بودم چشمام ابري شد دلم هواي باريدن گرفت ساميار سرم داد زد؟وجودم شكست خورد شدم باورم نميشد اين نفسي كه جلوي اينه نشسته و توي چشماش شيشه ويخ كار گذاشتن همون نفس يه سال پيشه يه سال رفت اي كاش به حرف بابا گوش ميدادمو وقتي شيراز قبول شدم نميرفتم اي كاش وقتي دانشگاها پر بود بر ميگشتم اي كاش انقدر زود اعتماد نميكردم اي كاش انقدر زود دلم اسير نميشد اي كاش اين اي كاشا كه وجودمو از هم ميپاشيدن نبودن دلم براش تنگ بود براش پر ميكشيد براي صداش اغوشش چشماي عسليش به خودم تشر زدم نفس تو از ساميار متنفري بفهم نيستم خدا نيستم نمستونم باشم صداي فرشته از پشت در ميومد
فرشته-ميشه بيام تو
من-بيا تو فرشته
فرشته26 سالش بودو وقتي 3 سالش بود عموم از پرورشگاه اوردش تا از تنهايي دربياد درست همون سالي كه زنش فوت شد ولي هيچ كدوم از خانواده ها فرشته رو قبول نكردن فرشته مثل اسمش واقعا فرشته بود
فرشته-فكر خودت نيستي فكر اوني باش كه كه همه اميدش به توا كه مامانشي
هق هق گريم اوج گرفت
من-فرشته دلم تنگه براش
اومد بغلم كرد به خودش فشارم داد ولي بغل ساميار كجا بغل فرشته كجا
فرشته-ديونه چرا بهش فرصت ندادي توضيح بده
من-تو هم كه داري حرف عمو رو ميزني وايميستادم تا بيشتر از اين خورد شم وايمستادم كه چي رو بشنوم بشنوم عشقم عاشق يكي ديگه است فرشته تو رو خدا دركم كن من فرانكو تو خونه تو اتاق خودمو ساميار ديدم
فرشته ومد حرف ديگه اي بزنه كه رفتم سمت حموم
من-فرشته نياز به تنهايي دارم
اونم بدون حرف از اتاق رفت بيرون لباسمو دراوردمو وانو پر اب كردم دراز كشيدم توش يه لحظه دستم رفت سمت تيغو گفتم خودمو خلاص كنم بدون ساميار نميخواستم اين جونو نفس لعنتي رو نميخواستم ولي لحظه بعد دستمو گذاشتم روي شكمم نه اگه ساميار نبود يه تيكه از وجودشو داشتم فكرم پر كشيد سمت حرفش كه گفته بود دوست دارم بچم چشماش طوسي بشه چقدر اون روزا دور به نظر ميرسيد روزايي كه براي من عشقو اعتماد بود براي ساميار پوچ بود زود خودمو شستم رفتم بيرون روي تخت دراز كشيدم دوباره مثل اين يه هفته هق هقم رفت هوا و با بچم حرف ميزدم راستي دختر ميشد يا پسر؟ ني ني مامان يه وقت ناراحت نشي ماماني بابايي رو تنها گذاشتا اخه تو يه چيزايي رو خوب درك نميكني دنياي اما خيلي كثيفه پر دورنگيو خيانته پر بي وفايي پر نامردي منم نميدونستم ولي فهميدم وقتي شكستم فهميدم يه روز كه بزرگ شدي بهت ميگم از اولش از باباييت از نامردياش از بدقولياش يهو در اتاق باز شد مردي با موهاي جوگندمي قدي متوسط ولي هيكلي چهارشونه با قيافه جذابو مردونه اومد تو
من-عمو نميتونم نميكشم
نشست كنارم رو تخت
عمو-اين اون نفسي نيست كه من ميشناختم اوني كه كل فاميل يه قطره اشكشو نديدن اوني كه همه به خاطر غرورشش به خاطر سرسختيش تحسينش ميكردن
من-مرد عمو اون نفس مرد شكستم عمو روزگار خيلي بد باهام تا كرد خيلي بد بهم فهموند نفس خانوم همه چي اونجور نيست كه فكر ميكني عمو بهاي دل بستن من دل شكستن نبود
عمو-ميگذره نفس عمو ميگذره روزگار باهمه از اين بازيا داره مهم اينه كه خورد شدنت رو بهش نشون ندي مهم اينه كه نفهمه كم اوردي بايد بشي مثل قبل
من-نميتونم عمو
عمو-ميتوني خودم كمكت ميكنم
من-عمو خيلي تنهام
عمو-پس اوني كه اون بالاست چي
من-منو يادش رفته
عمو-تو اونو يادت رفته يا اون تورو
من-عمو خيلي بد بهم گفت منو يادت نره
تازه فهميدم چقدر از خدام دورم چقدر از خودم دورم چقدر خوشبخت بودمو چقدر بدبخت شدم خدا ميشنوي صدامو من بنده خطاكارت ميگم اشتباه كردم ميگم اين نفسو ببخش ميگم خدايا كمكم كن غير تو هيچ كسو ندارم


 ساميار

با همون لباس خونه چنگ زدم سوئيچ ماشينو برداشتم سوار شدم يه مشت محكم خوابوندم روي فرمون ماشين
من-لعنتي به خاك سياه ميشونمت
سرعتم هر لحظه ميرفت بالا تر يه لحظه خوشحال بودم يه لحظه عصباني يه لحظه داغون اره اين بهتر بود داغون بودم پشت چراغ قرمز يه ترمز وحشتناك كردم كه مطمئن بودم رد لاستيكاي ماشين روي اسفالت افتاد 1.2.3.4.5 لعنتي چرا سبز نميشد دستمو گذاشته بودم روي بوقو برنميداشتم مدام از خودم ميپرسيدم چرا خدا چرا من خوشبختي من توي اين دنيا جاگير بود ؟ عشق من اضافي بود ؟ بابا شدن من عيب بود؟يه لبخند ناخداگاه نشست روي لبم دارم بابا ميشم چشماش طوسي ميشد داشتم به ارزوم ميرسيدم نفس كجايي اخه طاقت نيووردم پامو گذاشتم روي گازو چراغ قرمزو رد كردم صداي بوق ماشينا بلند شد اهميت نداشت الان فقط خورد كردن گردن يه نفر مهم بود جلوي هتل پارك كردم و پياده شدم سوئيچو دادم نگهبانو رفتم سمت مدرييتو گفتم به فرانك بگن ساميار اومده بعد اينكه گفتن ميتونم برم بالا بدون منتظر موندن براي اسانسور پله ها رو رفتم بالا جلوي در اتاقش با يه لبخند منتظرم بود
فرانك-سلام ساميار جان
گردنشو چسبيدمو كوبوندمش به ديوار صدام اوج گرفت خش دار شد
من-ساميار جانو كوفت درد زهرمارو ساميار جان به زنم چي گفتي
گردنشو فشار نميدادم ولي سفت چسبيده بودم
فرانك-من من چيزي نگفتم
دست كردم گوشي نفسو كه توي اتاق جا گذاشته بود گرفتم جلوش
من-لابد عمه ي من بهش زنگ زده
فرانك-هيچي بهش نگفتم
گردنشو محكم چسبيدم ديونه شده بودم براي خاطر اين خانوم معلوم نبود زنو بچم كجان
من-فرانك زر بزن بگو بهش چي گفتي وگرنه گردنتو خورد ميكنم
رنگش داشت كبود ميشد به دستم چنگ زد ولي برام مهم نبود
فرانك-باشه باشه ميگم
فشار دستمو كم كردم
من-بنال
فرانك-بهش گفتم بهش گفتم كه دوسش نداريو عاشق مني بچه ي منو بچه ي خودت ميدوني روز اخرم درس پاركو بهش دادم بعدشم كه اومد خونه
دستم رفت بالا خابوندم توي صورتش خنك نشدم بدتر جري تر شدم يه دونه ديگه زدم
فرانك-نزن نزن غلط كردم
من-غلط كردن تو زنو بچه ي منو بهم بر نميگردونه
فرانك-ب ب بچه؟
من-رواني نفس حامله بود اخه منو چه به تو مگه خودت نگفتي پسرعموت بهت شك كرده بيام پارك فيلم بازي كنيم هان اخه بيشعور من داشتم بهت لطف ميكردم ميفهمي
دستمو به نشونه تهديد گرفتم سمتش
من-يه بار ديگه فقط يه بار ديگه دورو بر من بپلكي جونت حلاله هر چند كه زهرتو ريختي
نفهميدم چطور سوار ماشين شدم اون روزي رو كه فرانك بهم زنگ زد براي بر طرف شدن شك پسر عموش بريم پارك بعدشم براي اينكه شكش كاملا برطرف بشه ببرمش توي خونه پارك كردم كنار خيابون سرمو گذاشتم روي فرمون چقدر دوست داشتم شماره نفسو داشتم نفس چرا خودتو ازم دريغ كردي چرا توضيح نخواسي

روي زمين نشسته بودم دور تا دورم عكس نفس بودولباساش بوي عطرش كه اخرم اسمشو بهم نگفت ديگه توي اتاق نبود چند روز بدون نفسم گذشت؟دوهفته اي شده بود دوهفته بدون اكسيژن بودم حالم خراب بود چقدر با اتردينو ميلاد اينور اونور زدم كه فهميدم رفته فرانسه چقدر ميشا و شقايق گريه كردن كه نفس خطشو عوض كرده بودو همون شماره قبلي هم نداشتن چقدر داغون شديم وقتي فهميديم مامانشينا خونشونو عوض كردن شقايق و ميشا چقدر عذاب وجدان گرفتن وقتي فهميدن فرانك همه رو بازي داده و من چقدر خوردو داغون شدم كه نميدونستم بچم چند ماهشه عشقم زن زندگيم كجاست محال بود توي فرانسه بتونم پيداش كنم يعني خودم كه عقل نداشتم داشتم ميرفتم ولي اتردينو ميلاد نزاشتن
صداي اهنگ كل اتاقو پر كرده بود
الو چرا قطع کردی
چرا دوباره قهر کردی
یه چیز می پرسم
بعد دیگه کاریت ندارم
الو می شه برگردی
الو می شه برگردی
الو خوب گوشاتو وا کن
به نگاه به قبلا کن
حرفمو می زنم بعدشم گوشی رو می زارم
خودت اگه خواستی صدام کن
الو سلام نمی تونم از فکرت درام
من هنوزم مثل قبلام
هنوز مثل نفسی برام
الو سلام نمی تونم از فکرت درام
من هنوزم مثل قبلام
هنوز مثل نفسی برام
اصلا نداشتم روز خوبی
دیگه بوی اون نیست
فکر کردم خونه موندی
ولی رفتی واسه من چیزنمونده
مگه می شه نباشیو
دور بر من شلوغ باشه
یه دیونه که دوست داره
صبح بخوابه و غروب پاشه
تو از من یه عصبی ساختی
که هی داد بزنه تو روت وایسه
تو معلوم نبود حرفات کدومش
دروغه کدومش راسته
تو با نگات می چزونی
اصلا بعید نیست بتونی بدون من
بتونی بمونی و بری با اونا که دوستشونی
الو ندیدی چه سرده خونه
پاشو بیا این به نفع هر دومونه
اخه دیونه جز تو کی گرمه دستاش
دیگه نرو یکم فکر منم باش
الو چرا قطع کردی
چرا دوباره قهر کردی
یه چیز می پرسم
بعد دیگه کاریت ندارم
الو می شه برگردی
الو می شه برگردی
الو سلام نمی تونم از فکرت درام
من هنوزم مثل قبلام
هنوز مثل نفسی برام
(اهنگ الو2 از اميرتتلو من كه عاشق اين اهنگم)
صداي در زدن بلند شد
من-ولم كنيد ميخوام تنها باشم
ميلاد-باز كن اين درو ببينم
من-ميلاد نفسمو ميخوام
اتردين-ساميار بچه بازي درنيار باز كن درو
خودم از صدام كه بلندوخش دار شده بود ترسيدم چه برسه به اتردين
من-تو نميفهمي وقتي عشق ادم ازش دور باشه چي ميشه درك نميكني بابا شدن يعني چي زنت كنارت سرومرو گندست ولي نفس زندگي من اونور ابه با يه سو تفاهم بزرگ كه شايد باعث تنفر بشه ميفهمي اتردين د نميفهمي ديگه اون موقع ميگي بچه بازي من خرابم داغونم زنمو ميخوام بابا زنو بچمو ميخوام...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در مورد قالب جدید سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1128
  • کل نظرات : 50
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 103
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 171
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 385
  • گوگل امروز : 12
  • گوگل دیروز : 61
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 8,031
  • بازدید سال : 63,628
  • بازدید کلی : 4,079,554